سلام بر محرمت حسین جان ...
و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی
و اما یک غزل عاشورایی ...
این اشک ها به پای شما آتشم زدند
شکرخدا برای شما آتشم زدند
من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!
معراج چشم های شما آتشم زدند
سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند
از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور
گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان
همراه خیمه های شما آتشم زدند
امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم
با شعر در رثای شما آتشم زدند...
یا علی مدد
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
به نام عشق
تقدیم به جوانان حضرت زینب (س)
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
یا علی مددسید حمیدرضا برقعی
+نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست